پانیساپانیسا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

من و دخترم

تولد دو سالگی عشقم

  یه سال دیگه گذشت و تو زیباترین هدیه خدا دو ساله شدی دختر شیرین من وهدیه بهاری تولدت هزاران هزار بار مبارک     و اما تزیینات تولد                           عکسای پرنسس         طبق معمول امسالم یادم رفت از میز شام عکس بگیرم...شام شامل جوجه کباب و کباب کوبیده و سالاد فصل و ژله بود         امسال همه زحمت کشیده ب...
26 آبان 1394

نوروز 94

    امسال عید هم مثل هر سال داییها اومدن همدان تا سال تحویل رو پیش هم باشیم.....یک فته اول عید رو همه دور هم بودیم و بعد از اون داییها دوباره رفتن تهران  و ما هم ار خونه مامان جون برگشتیم خونه خودمون......امسال عید یه اتفاق بد واسه مامانی افتاد و اونم این بود که شب سیزده عید دست من با در قندون بریده شد و عصب دستم قطع شد واسه همین رفتم اتاق عمل و امسال عید ما سیزده به در نداشتیم و حسابی عید به یاد موندنی شد واسمون ...
26 آبان 1394

تدارکات تولد دو سالگی

دختر قشنگم امسال هم مثل پارسال کلی واسه تولدت شوق و ذوق دارم و از یه ماه جلوتر به فکر تدارکاتش بودم ....تم امسالت باب اسفنجیه و قراراه جشنت بازم روز دوم عید باشه با این تفاوت که فقط خونواده مامانی دعوتن چون بیشتر عموها مسافرتن و تو عید نیستن .....       امسال قراره بابایی کلا غذا رو از بیرون بیاره که مامان خیلی خسته نشه چون پارسال تو مهمونی من خیلی خسته بودم   ...
26 آبان 1394

22 ماهگی و سفر به تهران

پانیسای من طبق معمول داییها بازم دلشون برات تنگ شد و ما دوباره رفتیم تهران و دو هفته موندیم و شما هم مثل همیشه با کلی گریه و ناراحتی ازشون جدا شدی     تو این ماه عروسی دختر خاله بابایی هم بود و شما کلی عشق و حال کردی   ...
19 آبان 1394

21 ماهگی

        دختر نازم تواناییهای شما روز به روز ما رو شگفت زده تر میکنه... دیگه مثل طوطی هر چی میشنوی تکرا رمیکنی ...به اسباب بازیهات در حد نیم ساعت علاقه نشون میدی ولی بیشتر با وسایل خونه بازی میکنی و تا ازت غافل میشم میبینم رفتی سر کابینتا و همه چیز رو به هم ریختی....نمیدونم چرا انقدر بچه ها به کابینت علاقه دارن....   ...
19 آبان 1394

سفر به جنوب(یزد-بندر عباس- قشم) در 21 ماهگی عسل

یه سفر خوب و عالی سه نفره به سمت جنوب............... الان پاییزه و جون میده برای رفتن به سمت جنوب چون تو این فصل هوای جنوب عالیه...بابایی ماشین جدیدشو که تحویل گرفت تصمیم گرفتیم یه سفر بریم و چون مامانی تا به حال قشم نرفته بود پس راهی اونجا شدیم صبح زود که راه افتادیم نزدیکای ظهر رسیدیم به کاشان ناهار رو اونجا خوردیم و دوباره راه افتادی و کم کم داشت غروب میشد که رسیدیم یزد...یه هتل خیلی خوشگل و عالی پیدا کردیم تو بافت قدیمی شهر از اون خونه قدیمیا که حالا تبدیل به هتل شده بود...انقدر فضای داخلش خوشگل بود که من ترجیح میدادم همونجا رو بگردم و بیرون نرم         ...
19 آبان 1394

20 ماهگی و عروسی شهاب

تو این ماه یه اتفاق خیلی خوب افتاد و اون هم عروسی شهاب بود...........واسه همین ما یه هفته جلوتر رفتیم تهران خونه دایی حامد 23 مهر روز عروسی بود وشما که تاحالا عروسی ندیده بودی کلی ذوق زده شده بودی و تو سالن همش وسط میرقصیدی بعد از عروسی هم باز ما دو هفته موندیم تهران تا خونه دایی حمید و دایی حسین هم بریم ...خلاصه این که به شما خیلی خیلی خوش گذشت         هوای همدان هم کم کم داره سرد میشه و شما با لباسای گرم باید بری بیرون       ...
19 آبان 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و دخترم می باشد