پانیساپانیسا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

من و دخترم

21 ماهگی

        دختر نازم تواناییهای شما روز به روز ما رو شگفت زده تر میکنه... دیگه مثل طوطی هر چی میشنوی تکرا رمیکنی ...به اسباب بازیهات در حد نیم ساعت علاقه نشون میدی ولی بیشتر با وسایل خونه بازی میکنی و تا ازت غافل میشم میبینم رفتی سر کابینتا و همه چیز رو به هم ریختی....نمیدونم چرا انقدر بچه ها به کابینت علاقه دارن....   ...
19 آبان 1394

سفر به جنوب(یزد-بندر عباس- قشم) در 21 ماهگی عسل

یه سفر خوب و عالی سه نفره به سمت جنوب............... الان پاییزه و جون میده برای رفتن به سمت جنوب چون تو این فصل هوای جنوب عالیه...بابایی ماشین جدیدشو که تحویل گرفت تصمیم گرفتیم یه سفر بریم و چون مامانی تا به حال قشم نرفته بود پس راهی اونجا شدیم صبح زود که راه افتادیم نزدیکای ظهر رسیدیم به کاشان ناهار رو اونجا خوردیم و دوباره راه افتادی و کم کم داشت غروب میشد که رسیدیم یزد...یه هتل خیلی خوشگل و عالی پیدا کردیم تو بافت قدیمی شهر از اون خونه قدیمیا که حالا تبدیل به هتل شده بود...انقدر فضای داخلش خوشگل بود که من ترجیح میدادم همونجا رو بگردم و بیرون نرم         ...
19 آبان 1394

20 ماهگی و عروسی شهاب

تو این ماه یه اتفاق خیلی خوب افتاد و اون هم عروسی شهاب بود...........واسه همین ما یه هفته جلوتر رفتیم تهران خونه دایی حامد 23 مهر روز عروسی بود وشما که تاحالا عروسی ندیده بودی کلی ذوق زده شده بودی و تو سالن همش وسط میرقصیدی بعد از عروسی هم باز ما دو هفته موندیم تهران تا خونه دایی حمید و دایی حسین هم بریم ...خلاصه این که به شما خیلی خیلی خوش گذشت         هوای همدان هم کم کم داره سرد میشه و شما با لباسای گرم باید بری بیرون       ...
19 آبان 1394

16 ماهگی و گرفتن پرستار

عشق مامانش دیگه واسه خودش خانمی شده و تا حدودی از آب و گل درومده...واسه همین مامانی تصمیم گرفت یه مدت واست پرستار بگیره تا هم واسه خودت تنوع بشه و هم مامان یه کم به خودش برسه و یه وقت خالی برای خودش داشته باشه بنابراین با کلی تحقیق و تفحص یه پرستار خوب واست پیدا کردم تا یک روز درمیون بعد از ظهرا بیاد پیشت...اولش خیلی واست سخت بود و همش گریه میکردی اما کم کم عادت کردی و برای یک دو ماه مامانی تونست یه نفسی هم بیرون ازخونه بکشه....اما این دوران فقط دو ماه طول کشید چون پرستارت دیگه نتونست بیاد ومنم جز اون به کس دیگه ای اطمینان نداشتم... ولی باز دو ماه هم خوب بود کلی روحیم عوض شد       عشق آینه بازی ...
13 مهر 1394

بریم شمال

دخترم تصمیم گرفتیم با عمو سعید و عمو فرشاد و مامان پری بریم شمال واسه همین سفرمونو از ماسوله شروع کردیم و از سمت رشت رفتیم ماسوله ....   ماسوله واقعا زیبا و دیدنیه     بعد از ماسوله از سمت فومن رفتیم آستارا و شما هم تو دریا کلی کیف کردی           بعد از آستارا و کلی خرید از گردنه حیران رفتیم سرعین.....آب گرمش چقدر حال داد و لی چون شما کوچولو بودی نتونستم ببرمت استخر آب گرم       کلا سفر خوب و خاطره انگیزی بود و به شما هم که کلی خوش گذشت عشق مامان   ...
13 مهر 1394

15 ماهگی و بازم تهران

خانم خوشگلم تو این ماه دایی حمید بازنشست میشد واسه همین مهمونی گرفته بود و باز ما رفتیم تهران تو این ماه شما داری کم کم تاتی تاتی میکنی و من و بابا هم کلی بذات ذوق میکنیم البته هنور خیلی مسلط نیستی ولی خوب داری تمام تلاشتو میکنی عریر دلم         تو این ماه مامان جون یه سفره حضرت ابوالفضل داشت که خیلی برای شما جالب بود     عاشق ددر رفتنی و وقتی بیرون میریم ساکت تو بغلم دور و ور رو نگاه میکنی     ...
13 مهر 1394

13 و 14 ماهگی و شیطنتها

  تو این ماها شما حسابی شیطون شدی و کارای جالبی میکنی..یا از رو مبل میری میشینی رو اپن آشپزخونه....یا میشینی تو کشو میر تلویزیون ...یا اب کامپیوتر بازی میکنی..خلاصه حسابی کارای بامزه میکنی و کلی هم کلمات جدید یاد گرفتی اما همچنان شب تا صبح خیلی خیلی بد میخوابی و هر یک ساعت یه بار بیدار میشی و شیر میخوری وابستگیت به شیر خیلی وحشتناکه و تا میبینی من نشستم میای میگی مامان شی شی بده ......       جدیدا به کارتون چرا هم خیلی علاقه پیدا کردی و بیشتر وقتا اونو نگاه میکنی           ...
13 مهر 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و دخترم می باشد